دل کوچه و پس کوچه


یه کوچه ی باریک باشه،
پر از پله باشه،
پیچ در پیچ باشه،
سنگفرش هاش رو نم بارون شسته باشه،
دیوارهاش رو پیچک پوشونده باشه،
من باشم،
دلم باشه،
...
تو یکی از پیچ ها دست دلم رو ول کنم؛

دورشم ازش یواش یواش
سرش رو برگردونه؛ من نباشم

یه دل باشه، بی صاحب باشه
یه من باشم، بی دل باشم
...

یه کوچه ی باریک باشه،
سنگفرش هاش رو نم بارون شسته باشه،
دیوارهاش رو پیچک پوشونده باشه،

یه دل توش سرگردون مونده باشه
یه من از توش رفته باشه
...

نصف بهشت زیر پای خاله هاست


خاله عادت داره اسم هارو تغییر بده؛

ما سالهاست به "اراذل و اوباش" می گیم "اوزار و اباشر"

به "اسکنر" می گیم "اسکندر"  و "ایمیل" هم "المیرا"ست

بچه بودیم پوشک هرکدوممون دستکم یه بار توسط خاله عوض شده و بلند بلند واسمون خونده: "عسل عسل داره؟ کونش عسل داره؟"

هرکدوممون تجربه ی یه بار حموم رفتن با خاله و اشک ریختن موقع سرشستن رو داشتیم. انگار که داره تمام آلودگی های زمین رو از لای موهامون می کشه بیرون و همون موقع واسمون زمزمه کرده: عسل فروشه؟ باباش رو می‏فروشه؟ ننه ش رو می‏فروشه؟

گرچه ما شعرهاش رو هیچوقت آویزه ی گوشمون نکردیم و هیچ کدوم از اعضای خونواده مون رو به فروش نرسوندیم اما اسم‏های زیادی رو باهاش تجربه کردیم؛ باهاش رفتیم "هتل پرستاره" زیر آسمون شهر و یه سره تو "هیس فوک" چرخیدیم و آدم‏های "کندهیز" زیادی دیدیم که حرفمون رو نمی فهمن و نمی دونن "کِرِم پیچ" یه زمانی مربی تیم ملی فوتبال ایران بوده!

ما همچین خاله ای داریم.

دکون وا کرده ن واسه ما

صدسالی یه بار قصد نوشتن می کنم اما همون هم مصادف با مسائل گنگ و مسخره می شه اغلب.

میری کرو.IR مطلب بذاری بعد عمری، می بینی هک شده؛ بعد هی با خودت می گی خب آخه که چی؟؟؟ مگه سایت سازمان ملله. بابا یه سایت درپیت خسته س، با طعم های مکدر؛

خب آخه که چی!

بعد حالا این بماند؛ کرو.com که ما بودیم و نمی‏‏‏ گفتن حالت چطوره رو گذاشتن واسه فروش؛ 1095 دلار. احساس آدمی رو دارم که خونه ش رو ارزون می فروشه، بعد یه روز داره رد می شه می بینه فروختنش با قمیتی که سالها بیاد و بره خودش نمی تونه دوباره بخرتش.

خب آخه که چی!

تولد ِ عید کرو مبارک!

از یه سنی به بعد، رسیدن روز تولدت حس غریبی بهت می‏ده؛
از یه سنی به بعد، روز تولدت هم خوشحالی هم خوشحال نیستی؛
از یه سنی به بعد، روز تولدت به دنبال چروک، یه نگاه عمیق به کنار چشمهات می‏ندازی؛ به هوای موی سفید، انگشتهات رو لای موهات می‏کنی؛ از ترس چربی اضافه، دست روی شیکم و پهلوت می‏کشی؛
از یه سنی به بعد، رو نوک پنجه‏ی پا وامیسی تا بگی هنوز قدت نم نکشیده؛ چشم می‏دوونی رو دستات که ببینی چروک نشده؛

از یه سنی به بعد به خودت می‏گی سال تولد رو بی‏خیال! بیا فقط به روزها فکر کنیم...

به روزهای پیش رو... به روزهای باهم بودن

به روزهای قبل از "از یه سنی به بعد"...

اینجا ایران است، ابرقدرت خاورمیانه!

یادمه یه قسمت خانه ی سبز بود، یه یارو خرمایه ای صدمیلیون می داد به زوج های جوون، می گفت اگه می تونین تا غروب این رو خرج کنین. بعد فرید و زنش خونه دیدن، ماشین دیدن، کلی وسیله خونه دیدن، آخر هم انقد پول زیاد بود که باهم سر چطور خرج کردنش به مشکل خوردن، عطای پول رو به لقاش بخشیدن و ترجیح دادن در کنار هم با سادگی زندگی شادشون رو ادامه بدن...

الان قطعن اون آقا پولداره دست از این کار مسخره ش کشیده، چون اگه یک میلیارد هم بده به یه زوج جوون، ممکنه نیم ساعت بعد زنگ بزنن بگن آقا تف می نداختی کف دستمون بیشتر به کار میومد، الان ما با این یه میلیارد چیکار می تونیم بکنیم خب!

وقتی ماشین شخصی حکم لاک آدم لاک پشتی رو به عهده می گیره... یا مردم فوبیا!

آدم باید گاهی بره قاطی بقیه مردم، سوار تاکسی شه، سوار اتوبوس، پیاده بره حتا؛ بقیه آدم‏هارو ببینه، یادش بیاد همه مثل همن، یادش بیاد قرار نیست توسط بقیه‏ی آدم‏ها خورده شه، دریده شه، مورد دستبرد قرار بگیره.
آدم باید گاهی بره قاطی بقیه مردم، بدون اینکه برای خودش تراژدی کیف‏زنی و زورگیری سرهم کنه و از کنار هرکسی که رد می‏شه به این فکر کنه که اگه الان دستش رو آورد سمت کیفم، با کدوم حرکت قهرمانانه‏ای که بلد نیستم، زیریه خمش رو بگیرم و پشتش رو به خاک بمالم.
آدم باید گاهی بره قاطی بقیه مردم، آدم باید گاهی آدم‏هارو حس کنه... گاهی البته، وقتی مطمئن بود خطری تهدیدش نمی‏کنه!

من و بالشت و دوستی بی پایان


من با کار کردن مشکل ندارم؛ من با صبح زود از خواب بیدار شدن مشکل دارم.

دوازده سال دوران مدرسه، صبح‏ها تو دستشویی اشک ریخته‏ام و به اونی که صبح زود و واسه شروع کارها انتخاب کرد لعنت فرستاده‏ام. 

حالا دیگه گریه نمی‏کنم، فقط ناله می‏کنم: خدا خدا! چرا؟

و خدا هیچوقت نگفته چرا. هیچوقت


افسانه ی چایوچایی

حتا پیدایش چای هم افسانه داره به روایت‏های گوناگون؛ حتا من می‏تونم افسانه بگم به روایت‏های مکرر از بدمستی‏هایی که با چای کرده‏م، از خماری‏هایی که بدون چای کشیده‏ام، از دلگرمی‏های که از چای گرفته‏م.
می‏تونم شبانه روز از تاثیر چای روی تک تک سلولهای بدنم بگم، تاثیرات شگرف، تاثیرات عظیم.
می‏تونم با چای زمستون و سر کنم حتا، خستگیم و در کنم حتا.
زندگی کنم حتا.

حق مسلم ماست، آرامش و می گم

دکتر بهم عصاره‏ی استوخودوس داده، گفته بخور آروم شی، بخور و با خودت تصور کن داری تو امریکا زندگی می‏کنی، بخور شاید یادت بره اینجا اون بهشتی که خدا وعده داده بود نیست. اینجا راهیست میانبر واسه رسیدن به خدا!

نوآوران صنعت هنر

مثل با دست زمین گلی رو کندن می‏مونه... زور زدن واسه نوشتن رو می‏گم، همینجوری کلمه‏های پراکنده می‏چسبن به انگشتات و اونقدر هم منسجم و کافی نیستن که بشه حتا یه مجسمه‏ی کوچیک گلی ازشون دراورد، این می‏شه که هی دستات و جلو یه تخته‏ی سفید تکون تکون می‏دی و تلپ تلپ لکه های گل می‏چسبن به تخته و تو در نهایت می‏تونی ادعا کنی سبک جدیدی در هنر آفریدی... بعله.

از نوس تا لژی ها

همین! خیالم راحت شد هنوز اینجا هست... هنوز می تونم برگردم نگاه بندازم به برکه و کروکودیل هاش و بگم:
امروز کروکودیل در آبهای بلاتکلیفی شنا کرده بود نقطه سر خط

کروکودیل اینجا! کروکودیل اونجا! کروکودیل همه جا!

کروکودیل ها آبگیرشون و عوض کرده ن.. کروکودیل ها همیشه دنبال تغییر بوده اند و با هر تغییر زندگی بهتری پیدا کرده اند.. برهمین اساس کروکودیل ها تصمیم گرفته اند به جای بلاگ اسپات، به آبگیر سایت خودشون برن! همینه که هست! کروکودیل ها همچین موجوداتی هستن!
بعله!


37- دیگه حالی به کرو می مونه؟ شاید بمونه! کی می دونه!

اولین بار که زدن به تودوشاد، کوبیدم به پیشونیم! دومین بار بود که سوارش می شدم و هرچی هم آدم دایورت کنی باشم، گاهی یه چیزایی می رن رو مغزم.. یه چیزایی مثل تصادف با ماشین صفری که کیلومترش زیر پنجاس!
اتفاق خاصی نیفتاده بود.. صدایی که داد بیشتر از صدمه ای بود که خورده بود.. تفاوتش مثل پرسروصدایی بادصدادار معده و بی بوییش و بی صدایی باد بی صدای معده و بدبوییش بود!

دو ماهی گذشت و این توهم به من دست داد که نه! انگار اونقدرها هم آدم بی احتیاطی نیستم و اگر کیوشاد مثل کیسه بوکس محمد علی کلی قروپر بوده تقصیر صاحاب قبلیش بوده، و من یه خانوم متشخص با دست فرمون خدام! که از پنج کیلومتری فریاد میزنه که درسته ماشینم کثیفه! اما خط و خشی روش نیفتاده و این از قابلیت های صاحابشه ولاغیر..

قابلیت های صاحاب یه ماشین نوی خط و خش نیفتاده خیلی به کار نمیان وقتی راننده عقبی بکوبه و باسن ماسنش و به ترک بده! و قابلیت های صاحاب یه ماشین نوی باسن ترک دار حتمن زیر سواله وقتی هنوز یه هفته از جرخوردن عقب نگذشته، خودش بزنه و جلو رو هم به فنا بده..

صاحاب یه ماشین نوی درب و داغون، همچین آدمیه! بعله!

!Pls Kindly Divert all taraks and Jervajers of Tu De Shad to S.O's EGG

::

تو شرکتی که همه ادعای مدیریت می کنن و هیچ کدوم هم از مدیریت سردر نمیارن، واسه چایی خوردن کارمندها آیین نامه!! تنظیم کرده ن.. سه بار در روز.. ساعت نه، دوونیم و چهار!
از تاریخ آیین نامه، مصرف چاییم صدبرابر شده.. می خوام ببینم کی اگ داره بیاد به من بگه چرا چایی خوردی..

نفس کــــــــــــــــــــــــــــــــــــــش!

::

روزنامه:

  • خطاب به کروکودیل: دیگه حالی به آدم می مونه؟
  • کروکودیل خسته: نه والا!
  • خطاب به کروکودیل خسته: احوالی به آدم می مونه؟
  • کروکودیل خسته: نه بلا!
  • خطاب به کروکودیل خسته: دیگه حالی به آدم می مونه؟!
  • کروکودیل خسته: ای بابا! خفه می شی یا بیام حال و حالیت کنم؟ اگی احمق بی مایه!
  • توضیح صحنه: کروکودیل خسته در حال له کردن سر یارو با سپرترک خورده ی یه ماشین صفر!

::


پ-ن: نمی دونم واسه سنمه که هی داره می ره بالا! یا واسه اعصابم که هی داره می ره پایین! رابطه ی عکس بین سن و اعصابم پیش اومده! این می ره بالا.. اون میاد پایین!!

::

پایان نامه:

امروز کروکودیل تو مرداب چرندیات شنا کرده بود.

  • پیشنهاد: آدامس با طعم کروکودیل اگی
  • قیمت: به میزان اگ موجود
  • دستور مصرف: قبلن کروکودیل را قیمه قیمه نمایید.




36- ای روشنی صبح به مشرق برگرد یا کروامشب شب مهتابه، خب که چی؟

خواب می بینم یه اسلحه گذاشتن رو مغزم و شــــــــــــــــــــــترق! هیچ هم مث فیلم ها یارو قبلش ورور اضافه نمی کنه که یکی از راه برسه و نجاتم بده.. اسلحه رو بی هوا می ذاره و پــــــــــــــــــــــــــــــــــووواخخخخ.. من می میرم.. می میرم و فقط سه ثانیه قبل از منهدم شدن به این فک می کنم " که چی!؟ اینهمه تقلا کردم، آخرش چی؟ من حتی به چیزهایی که دوست داشتم هم نرسیدم.. یعنی انقد الکی؟؟"
همون قد الکی با مغز منهدم از خواب می پرم.. زنده ام، اما فرق زیادی با خوابم ندارم.. هنوز هم به چیزهایی که دوست دارم، نرسیده ام!

::

آدمی که هیچوقت چشم دیدنش و نداشتم داخلیم و می گیره: " موبایلت و بده دفتر که نیستم کارداشتم تماس بگیرم.. راستی تولدت کیه؟"
- فروردین
- جدی؟؟ فروردین؟ خانوم من هم فروردینه.. عجیبه! فروردینی ها که خیلی با آذری ها خوبن!
- مگه شما آذری هستین؟
- بعله! 25 آذر
- اوه!
تو دلم: نه! چرا تو؟! چرا آذر!

دیگه باهاش مهربون و مودب برخورد می کنم.. نمی دونم به خاطر آذری بودنشه یا به خاطر رفتنش!

::

روزنامه:

  • خطاب به کروکودیل: آسمون و بی تو خط خطی کردم.. چه جوری می تونی انقده بد شی، چه جوری می تونی انقده بد شی..
  • کروکودیل خسته: شما به اتهام تخریب اموال عمومی بازداشت هستید.. هرچی بگی یا نگی تودادگاه علیه ت استفاده می شه.. ببریدش پدرسوخته رو
  • توضیح صحنه: کروکودیل خسته در حال پوشاندن خط خطی ها با اسپری مشکی

::

پ-ن: اصن که چی؟! پـــــــــــــــــــــــــــــــــــــوااخـــــخ ...

::

پایان نامه:

امروز از کروکودیل اطلاعی در دست نیست.

عقده های فروخورده ی بلاگ بی بازدید کننده

کاش یکی به این کاملن ناآرام اهمیت می داد

35- در راستای عدم درک احساسات رقیق کرو یا و چنین گفت عشق

هوای خوبیه، نسیم خنکی می‏زنه تو صورتمون و من خودم بغض‏آلود، گوش می‏دم به درددل‏های اون که گریوونه.. حیف این هواس که حال بدمسسبمون خرابش ‏کنه؛
باز از در ننه بزرگی وارد می‏شم: ببین! چشم انتظاری بی‏فایده است.. انتظار جز عقب انداختن برگشتنش، هیچ کار دیگه‏ای نمی‏کنه.. رهاش کن! باید رهاش کنی تا برگرده.. اصن مث همین امام زمان خودمون دیگه! ببین! همه منتظرشن، ظهور نمی‏کنه.. همچین رهاش کنن، خودش میاد!!؛

فک نکنم خیلی کمک به حالش کرده باشم!؛

::

مامان هما چندوقتی نگران حالم بود.. ازاینکه یهو بی‏هوا شروع نمی‏کردم واسش رقصیدن دل نگرون شده بود.. هولاهوپ می‏زنم، حلقه میفته و آهنگی که داره پخش می‏شه انقد شنگوله که باز شروع می‏کنم واسش رقصیدن
ذوق زده می‏خنده و می‏گه: مادر! خواستگار اومده واست؟؟؟

آره! لای حلقه هولاهوپ بود!؛

::

روزنامه:

خطاب به کروکودیل: یکی بهش زنگ بزنه، بگه هنوز تو فکرشم
کروکودیل خسته: اه! باز این توقع بیجا داره، عن خان !
توضیح صحنه: کروکودیل خسته درحال پرداخت قبوض نجومی


::

پ-ن متمم پ-ن پست قبل: در راستای هووووق‏های مکرری که به پ.ن های پست قبلی تعلق گرفت، این مکان بوی ناهنجاری گرفته، لذا از خوانندگان رسمن عذرخواهی به عمل می‏آید

هیچ کدومتون عشق سرتون نمی‏شه! اه.. بی احساسای این

::

پایان نامه:


امروز کروکودیل در آبهای .. در آبهای.. در.. امروز کروکودیل مشخص نکرده تو کدوم آب شنا کرده، شومام خیلی پاپیچش نشو، خوبیت نداره


وسلام

34- الو! الو! صدا میاد؟ کرو هستم، اینجا داره خط می ده

خب پیش میاد، یهو تو زندگی چنون تنگت و می‏گیرن که همچی که یه نمه فشارو کم کردن؛ یه نمه‏ها! یعنی همه‏ش در حد رد شدن دوتا مولکول اضافه هوا؛ که تو فک می‏کنی بهشت و بهت دادن..
شده حکایت ما! دیدن کلمه‏ی "ساین این" بالای صفحه‏ی بلاگر، شده بهشت برین من.. شده تزریق یه کپسول انرژی تو رگ و پی‏ام!
یادم رفته انگار تموم محدودیت‏ها و سیخونک زدن‏هارو..
خاک..! باز دوتا مولکول نشونم دادن، گوشام دراز شد مثال بلنسبت شوما! خر!
::
بابا پابه‏پای ما گوش می‏ده این جدیدیات موسیقی و، اما نه به اون جدیتی که به خاطر بسپاره حتی اسم کله گنده‏هاشون و!
" حسین می‏گن عروسی حسابی گرفته واسه پسرش، این پسره«سوسی مولیکِن» هم اومده خونده واسش!"
بعده‏ها فهمیدیم منظور بابا ساسی مانکن بوده و خواننده‏ی مورد نظر تو عروسی حمید اصغری‏ای، پیشتازی، یکی تو همین مایه‏ها بوده!
::
روزنامه:
  • خطاب به کروکودیل: هستــــــــــــی خانوم؟ هستی خانووووم؟
  • کروکودیل خسته: ..
  • خطاب به کروکودیل: مثکه نیسسی خانووم! هستی خانوم!
  • توضیح صحنه: کروکودیل ِ خسته در حال جردادن خود جهت رساندن صدایی که ماندگار شد.. بیخ ِ گلوش
::
پ-ن: عشق قلمبه می‏دونی یعنی چی؟
یعنی همین که بقیه هی بنالن از عشقشون و من هی به یاد تو که نمی نالونیم! تو قلبم قلمبه قلمبه شه از شدت عشقت!
بازهم پ-ن: مدیونن اونایی که میان واسه پ-ن هوووق می‏ذارن!
یه پ-ن دیگه: عشق آنتی فلت می‏دونی یعنی چی؟
یعنی همین که هی بنالونیم! من هی جز بزنم که چرا تو من و می‏نالونی و من باز هی قلبم قلمبه قلمبه است از عشقت!
::
پایان نامه:
امروز کروکودیل در آبهای منشعب از کره شمالی شنا کرده بود!
  • پیشنهاد: آدامس با طعم کروکودیل زیرآبی
  • قیمت: به میزان پنج ساعت اینترنت نامحدود
  • دستور مصرف: برید حالش و ببرید!

33-صدای کرو را از کره شمالی می شنوید!

جایی که من کار می‏کنم، د ی ک ت ا ت و ر ی ه!

اینجا حتی آبدارچی شرکت دیکتاتوره! همون طعم بستنی که خودش صلاح بدونه رو به آدم می‏ده!

همه تلاشم و واسه مثبت فکر کردن می‏کنم..
نه داد زدن‏های رییس سر کارمندهای شرکت و جدی می‏گیرم؛ نه وقتی می‏فهمم اینجا جز به ایمیل شرکت، به هیچ جای دیگه‏ی این دنیای بدمسسسب مجازی دسترسی نداریم، شاکی می‏شم!
حتی وقتی فلش مموری و سی‏دی با پیغام اکسس دینای مواجه می‏شن هم سعی می‏کنم بددل نشم..

سیستم دکمه ری‏استارت نداره!
به درک!
کیس از پشت خاموش نمی‏شه!
به جهنم!
تلفن‏ها خط آزاد ندارن!
به فلانم!
احتمالن ایمیل‏هام چک می‏شن!
به بهمانم!
احتمالن تلفن‏ها شنود دارن!
به بیسارم!
.
.
موارد ادامه دارن، جایی دیگه ندارم که حواله‏شون کنم!
دنده‏م نرم! کتاب که می‏تونم بخونم!

::

مامان هما روبروم نشسته و با لبخند نگام می‏کنه: مادر! حالا که داری ماشین لوکس می‏گیری، یه شوهر خوب هم بکن!

اگه لوکس اینه! خدا به خوبش رحم کنه..
(البته که تو خدایی)

::


روزنامه:

  • خطاب به کروکودیل: چشای تو دنیامه.. نگیر ازم چشمات و..
  • کروکودیل خسته: خلاف مقررات شرکته، ردشون کن بیان
  • توضیح صحنه: کروکودیل خسته در حال جا زدن چشماش

::


پ-ن: بذا تا دلشون می‏خواد دسترسی‏هارو محدود کنن.. دسترسی تو به قلبم نامحدوده

::

پایان نامه:

امروز کروکودیل شنا نکرده بود! دسترسی ها محدود شده بود!

32- در هوایت بی قرارم ای همه صبر کرو

بحث سر قیمت کیوشاده.. دلم گرفته اما بیشتر نگه داشتنش عین حماقته.
طرف هی قیمت و به بهونه‏ی دندون‏های آویزون و سروصورت زخمی کیو میاره پایین.. آخر هم صدتومن و سر خلافی ماشین گرو نگه می‏داره..
بابا با اطمینان می‏گه:" جریمه‏ای نداره، کلن سه چهار بار جریمه شده، که همه‏رم پرداخته، نهایت اگه سه چهار هزار تومن بشه خلافیش!"
من سکوت کرده‏ام و یاد تموم تمرین‏های خوشنویسی کتاب فارسی دبستان میفتم که بابا با اطمینان به مدیرمون می‏گفت: "حدیث همه‏شو نوشته، می‏خواین بگین بیاره کتابشو!" و من تا آخر از دلهره اینکه خانوم مدیر بگه برو کتابت و بیار و من جلو بابا شرمنده شم که هیچ کدوم و ننوشته‏م و بابا جلو خانوم مدیر شرمنده شه که درمورد دخترش اشتباه کرده، آروم و قرار نداشتم..
بابا با اطمینان می‏گه:" خلافی ماشین و میارم که این صدتومن هم تکلیفش روشن شه" و من به سیصدو هفتاد و یک هزارتومن جریمه‏ای که روز قبلش استعلام کرده‏م فکر می‏کنم و تموم دلهره‏هایی که دیگه ندارم و نمی‏خوام داشته باشم..
من کلن شرمنده‏‏تم بابا! وجدانم رشد چندانی نداشته...

::

روز پدر؛ بحث سر همسایه‏ی جدید؛

مامان هما: اسم پسره چیه؟
- علی اصغر
- اِ! قربون علی برم الهی! امروز این ِ ِ علیه!

::


روزنامه:

  • خطاب به کروکودیل: واای! الهی بیماری بگیرم، هی دکترا بم اصرار کنن و بگم ام آر آی نمی رم، آخه می‏خوام برات بمیرم..
  • کروکودیل خسته: طبق نظریه‏ی روانشناسان بزرگ قرن، شما از عقده‏های فروخورده‏، فروپاشیده، پاشیده، کمبود اعتماد به نفس و نیاز به جلب توجه و غیره رنج می‏برید!
  • توضیح صحنه: کروکودیل خسته در حال دفع کردن ضربات مشت و لگد طرف!

::

پ-ن: کمدهام و ریخته‏م بیرون که مرتب کنم، هرجا دست می‏برم یه وسیله هست که نشون تورو داره.. دوری و من درگیر آرامش قبل از طوفان مشکوکی‏ام

::

پایان نامه:

امروز کروکودیل در آبهای انتظار شنا کرده بود.

  • پیشنهاد: آدامس با طعم کروکودیل منتظر
  • قیمت: زیاد
  • دستور مصرف: توصیه نمی‏شود!





31- و کماکان در نظر اینان عفاف همان چوب در جایی کردن بود...

از هرجا رد می‏شی تصویر یه چهره‏ ی نامشخص محجبه می‏بینی که کنارش در مدح حجاب و عفاف جمله پردازی کرده‏ ن.. خبر نمایشگاه حجاب و عفاف که یه طرف.. مقالات هرروزه در مورد حجاب و عفاف هم یه طرف.. کلن همه ‏چی یه طرف، نقطه چین شعری که تو میدون گلها زدن هم یه طرف!

پدرم گفت که ای دخت نکو بنیادم ... "زلف برباد مده تا ندهی بربادم"

واسه همچین پدر منحرفی کمال تاسف را دارم.

::

رو صندلی دندونپزشکی دراز کشیده‏ م و به خاطرات دکترها گوش می‏دم:

"زنه اومده بود واسه تشخیص، فقط یه دندون نیش داشت! گفتم مادر باید بکشیش این و هم.. زد زیرگریه: اگه اینم بکشم دیگه با چی گوشه چادرم و نگه دارم؟!"

::

قبل از بیرون اومدن از دندونپزشکی می‏رم و تجدید آرایش می‏کنم.. گیره رو از شالم باز می‏کنم و شال و شل می‏کنم.. آخیش!
چادر و تا دم میز حراست شل رو سرم نگه می‏دارم و رسیده، نرسیده برش می‏دارم و شروع می‏کنم به تا کردن.. مسئول حراست وقتی داره نشانه ی عفاف و ازم تحویل می‏گیره با غضب می‏گه:" ازینجا که میری بیرون رژت و بزن."
- خب دارم میرم بیرون دیگه!
- بیروون! بیرون از اینجا!
می خندم:" تو خیابون؟"
با صدایی که از عصبانیت می‏لرزه می‏گه:" بیرون از اینجا، حالا خیابون، بیابون! هرجایی جز اینجا!"
برخلاف همیشه که من از این عفت زورچپونی شاکی و عصبانیم، امروز اونه که از این بی حیایی! و بی عفتی! من خشمگینه!

خدایا! تو چند درجه لبهای رژ زده رو سرخ می‏کنی؟؟

::

روزنامه:

  • خطاب به کروکودیل: موهات و افشون کن، بیا باز من و پریشون کن و برو
  • کروکودیل خسته: اوهوک! که ببرنم جهندم با گیسام آویزونم کنن؟!
  • توضیح صحنه: کروکودیل خسته در حال زدن پوشیه درراستای بالابردن استانداردهای عفاف و حجاب اسلامی

::

پ-ن: عقاید هرشخص به خود وی ارتباط داشته، هرگونه ارشاد و امر به معروف و نهی از منکر از همین تریبون رد می‏شود.

::

پایان نامه:

امروز کروکودیل در آبهای اجبار شنا کرده بود.

  • پیشنهاد: آدامس با طعم کروکودیل آزادی خواه
  • قیمت: به میزان صدو نود و هشت ضربه شلاق!
  • دستور مصرف: قبلن مخالفین کروکودیل را روشن نمایید!