دل کوچه و پس کوچه


یه کوچه ی باریک باشه،
پر از پله باشه،
پیچ در پیچ باشه،
سنگفرش هاش رو نم بارون شسته باشه،
دیوارهاش رو پیچک پوشونده باشه،
من باشم،
دلم باشه،
...
تو یکی از پیچ ها دست دلم رو ول کنم؛

دورشم ازش یواش یواش
سرش رو برگردونه؛ من نباشم

یه دل باشه، بی صاحب باشه
یه من باشم، بی دل باشم
...

یه کوچه ی باریک باشه،
سنگفرش هاش رو نم بارون شسته باشه،
دیوارهاش رو پیچک پوشونده باشه،

یه دل توش سرگردون مونده باشه
یه من از توش رفته باشه
...

نصف بهشت زیر پای خاله هاست


خاله عادت داره اسم هارو تغییر بده؛

ما سالهاست به "اراذل و اوباش" می گیم "اوزار و اباشر"

به "اسکنر" می گیم "اسکندر"  و "ایمیل" هم "المیرا"ست

بچه بودیم پوشک هرکدوممون دستکم یه بار توسط خاله عوض شده و بلند بلند واسمون خونده: "عسل عسل داره؟ کونش عسل داره؟"

هرکدوممون تجربه ی یه بار حموم رفتن با خاله و اشک ریختن موقع سرشستن رو داشتیم. انگار که داره تمام آلودگی های زمین رو از لای موهامون می کشه بیرون و همون موقع واسمون زمزمه کرده: عسل فروشه؟ باباش رو می‏فروشه؟ ننه ش رو می‏فروشه؟

گرچه ما شعرهاش رو هیچوقت آویزه ی گوشمون نکردیم و هیچ کدوم از اعضای خونواده مون رو به فروش نرسوندیم اما اسم‏های زیادی رو باهاش تجربه کردیم؛ باهاش رفتیم "هتل پرستاره" زیر آسمون شهر و یه سره تو "هیس فوک" چرخیدیم و آدم‏های "کندهیز" زیادی دیدیم که حرفمون رو نمی فهمن و نمی دونن "کِرِم پیچ" یه زمانی مربی تیم ملی فوتبال ایران بوده!

ما همچین خاله ای داریم.