8- کرو زنده س

من منتظرم، منتظرم... منتظرم تصمیمت و بگیری.. منتظرم بگی" می تونم".. منتظرم بهم خبر بدی که می تونی..

من منتظرم..
من منتظرم..
خیلی در انتظار نگهم ندار..

::

Irreversible و دیدم، فکم از بس روی ِ هم فشار دادم دندونام و، و چشمام انقد محکم بستمشون درد گرفتن.. ترجیح می دم همه ی فیلم ها رو تو برام تعریف کنی و چه حس ِ بهتریه صدای ِ تورو شنیدن تا دیدن خورد شدن صورتها و شنیدن ِ فریاد ها..

::

یکی از خواهرهام خوب ابرو برمیداره، یکیشون متخصص خوب آرایش کردنه، اون یکی استاد براشینگه.. سالن آرایش ِ جالبی میشه وقتی چهار تا خواهر اداره ش کنن..
من هیچ استعدادی تو هیچ زمینه ی آرایشی ندارم..؛ من: " من مدیریت می کنم"
مامان:" نه! تو فقط زر می زنی! خوب زر می زنی"

ا زنظر ِ مامان من یکی دوساله فقط زر می زنم، چون مخالف افکار ِ اون حرف می زنم..

::

تاحالا شده صدای موزیکی که تو مغزتون می چرخه انقد بلند باشه که گوشهای مغزتون درد بگیره؟؟
مغز ِ من جدیدن چندتا امپلی فایر نصب کرده.. دچار ِ سرسام ِ موسیقیایی شده ام..

::

بالاخره اخراج شدم!

گفته بودم یه مسافر و هم میشه زودتر راهی کرد.. راهیم کردن..

"کاف" ها و "لام "ها و "ر" های ِ مدیر ِ ارشد ِ جدیدن استخدام شده وقتی می گفت "من بیست و پنج سال در کلیفرنیا سابقه ی مدیریت دارم" به قدری غلیظ بودند که من از عهده ی تحملشون برنیومدم!
هربار بدتر از بار ِ قبل جوابش و دادن و هربار در جواب لبخند ِ زهرآگین تحویل گرفتن، نتیجه ای بهتر از این نداشت که من و صدا کنه و ازم بخواد حالا که خودم قصد رفتن داشته ام، یکی دو هفته زودتر بار ِ سنگین ِ تحمل ِ اجباری و از رو دوششون بردارم!

::

نوه ی پنج ساله ی عمه با من بازیش گرفته بود.. از من می خواست به زندان بریم.. " زندان آیامش دایه" .. زندان ِ اون یه حسن دیگه هم داشت" لوازم آیایش هم دایه"..
کاش مدیر ِ ارشد ِ زیمنس هم مث مبیدا! (ملیکا)، تمام ِ "ر" ها و "لام " هارو "ی" تلفظ می کرد..اونوقت "سابقه ی بیست و پنج سایه ی مدیییت تو کییفُینیا!" رو راحت تر می شد تحمل کرد..

::

پ-ن: به یاد ِ بچه گی هام لاک های جیغ می زنم! راضیم نمی کنن.. بچه که بودم نفهم بودم، لاک های جیغ ِ نصفه نیمه روی ناخون های جویده جویده، جلوه ی خوشگلتری داشتن..

بازهم پ-ن: کار ِ بیهوده ایه روزی ده بار سرزدن به صفحاتی که هیچ تغییری نمی کنن... من متخصص انجام امور ِ بیهوده ام..



::

روزنامه:

  • خطاب به کروکودیل: ایرانی، ایرانی بخر!
  • کروکودیل ِ خسته: وات دو یو مین؟؟
  • توضیح ِ صحنه: کروکودیل در حال ِ زدن ِ برچسب ِ "مید این چاینا" روی گلهای نیلوفر ِ مرداب

::

پایان نامه:
  • امروز کروکودیل ِ در آبهای تعطیلات اجباری شنا کرده بود!
  • پیشنهاد: آدامس با طعم ِ کروکودیل ِ اخراجی
  • قیمت: به میزان ِ حقوق ِ پایه ی اعلامی ِ وزارت کار و امور اجتماعی
  • دستور ِ مصرف: قبلن خود را در مرداب غرق کنید!

7- کرو راهی ِ دیارهای باغی می شود! یا بچرخونش کمرو...

لعنت بر دهانی که بی موقع باز شود...
لعنت بر قلمی که بیهوده گلایه کند...
لعنت بر حسی که شش دانگ برای آن لحظه نبود... که دیگر آن لحظه نبود... که حسرت بود و انتظار و گاه و لحظه ی بیگاه و هروقت های بی هنگام...
لعنت بر عاملین یازده سپتامبر!
لعنت بر آنکه پاک کند آثار قلم های سبز را...

زنده بدم مرده شدم خنده بدم گریه شدم... دولت ده آمد و من سبز و پراکنده شدم...

::

لذت بازخونی ِ یه سری کتابها، مث دوباره دیدن یه سری فیلم ها، مث یهو دیدن یه سری دوست های قدیمی تو خیابونا، بیشتر از بار اول خوندن و دیدن و آشنا شدنه...

بازخونی ِ "عقاید یک دلقک" بهم ثابت کرد من چرت می گم اگه می گم هرچی می خونم یادم می مونه، من هیچی ازت یادم نبود هانس! تف به این حافظه های دوزاری ِ این روزها...
دلتنگم هانس...

::

اولین روزی که با کیوشاد رفتم شرکت، راه و گم کردم..شکر خدا که هر بریدگی و رد کردم تا ته شهر مجبور شدم برم و برگردم.. باز شکر خدا که همیشه بین راه اشتباه و اشتباه تر، راه اشتباه تر و انتخاب کردم... هنوز هم بین اشتباه و اشتباه تر، اشتباه ترین و انتخاب می کنم... سلفچگان 6 کیلومتر.......

شب ِ تاریک و بیم ِ موج و گردابی چنین هائل...

::

وقتی عصبانیم مغزم بهتر کار می کنه.. وقتی عصبانیم؛ منظورم وقتاییه که واقعن عصبانیم؛ موتور ِ تیکه انداختنم راه می افته و هیشکی جلودارش نیست... این جور وقتا به نفعمه رییس جلو روم نباشه، گرچه من مسافرم، اما یه مسافر و هم می تونن زودتر راهی کنن!

فقط نمی دونم چرا گاهی، که واقعن لازمه و حقشه که من عصبانی باشم؛ منظورم اینه که واقعن عصبانی باشم؛ تمام عوامل و دست اندرکاران اعصاب سمپاتیک و پارا سمپاتیک و مدعوین و وابستگان، گورشون و گم می کنن.. تف به این شانس!

::

پ-ن: نشنوم کسی بگه به جای آنکه بگوییم "لعنت.." بهتر است بگوییم" رحمت..." امروز از اون روزایی که مث بقیه ی روزا گوش ِ شنوا ندارم، ضمن اینکه اینجا فقط لعنت جواب می ده، نه هیچ چیزی ملایمتر، نه هیچ چیزی انسانی تر..

بازهم پ-ن: هرچی فک کردم مثالی از تیکه های ناب واست بزنم، یادم نیومد که نیومد..درسته که وقتی عصبانیم، مغزم بهتر کار می کنه، اما این دلیل نمی شه که حافظه م هم بهتر کار کنه

::

روزنامه:

  • خطاب به کروکودیل: برم بکنم ادبش؟
  • کروکودیل ِ خسته: دکتره!
  • بازهم خطاب به کروکودیل: بزنم تو دهنش؟
  • کروکودیل ِ خسته: میل ِ خودته، من سند مند ندارم بیارمت بیرون! گفته باشم
  • توضیح ِ صحنه: کروکودیل در حال ِ سوهان کشیدن ِ ناخن های نارنجی و سبزش!

::


گرین کرو کوئیز:

چنانچه در مسائل مهم مملکتی، دچار سردرگمی شدید، چه می کنید؟

"به چهار پاسخ ِ درست، سه عدد آدامس با طعم کروکودیل ِ شیرین بیان زده، اهدا می گردد."

الف: همه را از دم زیر ِ پا له می کنیم.

ب: هرکه قسمت دوم فامیلیش چیزی شبیه "نجاد"،"نژاد"،"نجات" و کلمات مشابه دارد رنگ می کنیم( مخلوط آبی و زرد)

ج: با تمام کودکان نه ساله ی شهر تماس گرفته و با آنها مشورت می کنیم.

د: صبر می کنیم اون پسر سیاه امریکاییه بیاد مشکلاتمون و حل کنه.

ه: به شما چه چکار می کنیم، ما با مشکلات و سردرگمی های مملکتی حال هم می کنیم، اساسی با ساسی!

::

پایان نامه:

  • امروز کروکودیل در آبهای گمگشتگی شنا کرده بود!
  • پیشنهاد: آدامس با طعم ِ کروکودیل سرگشته
  • قیمت: به میزان یک نقشه ی تهران به همراه کلیه ی قنات ها و راه آبها
  • دستور ِ مصرف: سه قاشق کروکودیل را در چهار قنات ِ شمیران حل کرده، دور بریزید!




6- کروی شخصی نگار!

یه سری حرفهارو هروقت بهت بزنن باز کمه، باز دلت می خواد بشنوی، هربار که بشنوی تازه ن، هربار لذت بخش تر از بار ِ قبل...مث ِ دوستت دارم، دوستت دارم، دوستت دارم.......
اما.. اما گاهی، گاهی قاطی این هروقت ها، یه گاهی ِ کوچولو قاطی این هروقت های بزرگ هست که باز این حرفها حس های خوب دارن، اما اون حرفی که باید باشن نیستن.. مال ِ اون لحظه و اون گاه نیستن.. حداقل اون لحظه و اون گاه، شیش دانگ واسه اون حرفا نیست...
من هرگاه و لحظه دوستت دارم، اما من هم گاهی، گاهی قاطی هروقت های همیشگی، اون حرفی که باید بزنم و نمی زنم... حرفی و که شیش دانگ واسه اون لحظه و اون گاه باشه رو نمی زنم...نمی زنم..نمی زنی..نمی زنم..نمی زنی.. گاهی دلم می خواد دیگه حرف نزنم..

::

هیچوقت با هیچ شخصیتی تو هیچ کتابی، اینجوری همذات پنداری نکرده بودم... با شخصیتی که هیچ شباهتی به من نداشت، اما تک تک کلماتش و مغزم مث اختاپوس می قاپید، اختاپوسی که هشت تا پاداره و رو هرپاش صدها دهان ِ مکنده که هر دهان قابلیت هورت کشیدن ِ هزارتا کلمه رو داره... اختاپوس هورت کشید، هورت کشید، هورت کشید... مغزم منفجر شد...

{(مدّ سیاه )... برژیت ژیرو}

::

درهای بسته زیاد شدن... درهای بسته همه جا پرن... تو خونه می رم، با درهای بسته روبرو می شم... تو شرکت، با درهای بسته روبرو می شم... همه جا درهای بسته ن که با هیچ کلیدی نمی تونم بازشون کنم.. شاید من کلید درست و ندارم! شاید اونا که درهای مغزشون و رو دنیاهای دیگه بسته ن، قفلهای "بازنشو" دارن!

من هم درهای بسته زیاد دارم..زیاد دارم.. اما واسشون دنبال کلیدم.. دنبال شاه کلیدم...

::

هستن آدمایی که با اولین نگاه، تمام ِ حس های بد ِ عالم و می ریزن تو دلت... یه مدیر ِ جدید به جمع مدیران ِ شرکت اضافه شده... تو این شرکت همه مدیرن و این شرکت همیشه ضعف مدیریت داره...

مهندس مهندس کردن های منشی ِ شرکت، اعصابم و فلج می کنه! تقصیر ِ من نیست اگه دلم می خواد فکش و بیارم پایین!

::

روزنامه:

  • خطاب به کروکودیل: مهندس! چرا بنزین تموم شد؟؟
  • کروکودیل ِ خسته: خفه!
  • توضیح ِ صحنه: کروکودیل در حال ِ درآوردن چشم ِ بدخواهان!!

::

پ-ن: وقتی سوار ِ کیوشادم، انگار که تو اتاقمم! حس می کنم هیشکی من و نمی بینه! خمیازه ی عمیق و طولانی که فکم و جابه جا کرد کشیدم...
ماشین بغلی: "خمیازه می کشی جلو دهنت و بگیر!"
من:" اینجوری راحت ترم!"

::

پایان نامه:

  • امروز کروکودیل در استخر ِ شخصی شنا کرده بود!
  • پیشنهاد: آدامس با طعم ِ کروکودیل ِ خصوصی
  • قیمت: فروشی نیست.
  • دستور ِ مصرف: ندارد.