نصف بهشت زیر پای خاله هاست


خاله عادت داره اسم هارو تغییر بده؛

ما سالهاست به "اراذل و اوباش" می گیم "اوزار و اباشر"

به "اسکنر" می گیم "اسکندر"  و "ایمیل" هم "المیرا"ست

بچه بودیم پوشک هرکدوممون دستکم یه بار توسط خاله عوض شده و بلند بلند واسمون خونده: "عسل عسل داره؟ کونش عسل داره؟"

هرکدوممون تجربه ی یه بار حموم رفتن با خاله و اشک ریختن موقع سرشستن رو داشتیم. انگار که داره تمام آلودگی های زمین رو از لای موهامون می کشه بیرون و همون موقع واسمون زمزمه کرده: عسل فروشه؟ باباش رو می‏فروشه؟ ننه ش رو می‏فروشه؟

گرچه ما شعرهاش رو هیچوقت آویزه ی گوشمون نکردیم و هیچ کدوم از اعضای خونواده مون رو به فروش نرسوندیم اما اسم‏های زیادی رو باهاش تجربه کردیم؛ باهاش رفتیم "هتل پرستاره" زیر آسمون شهر و یه سره تو "هیس فوک" چرخیدیم و آدم‏های "کندهیز" زیادی دیدیم که حرفمون رو نمی فهمن و نمی دونن "کِرِم پیچ" یه زمانی مربی تیم ملی فوتبال ایران بوده!

ما همچین خاله ای داریم.

3 کروکامنت:

سرهنگ گفت...

خب این اتفاق به شکل اورجینال ترش توسط مامان بزرگ برای ماها پیش اومده. په با این حساب، من باید نصف بهشتو زیر پای اون بندازم!

mim.ein گفت...

من به این نتیجه رسیدم که دایی هاشم من خیلی خاله بوده

حدیث علی مدد گفت...

سرهنگ جان مامان بزرگ ها که کلن صاحاب اصلی بهشتن

@میم عین؛ :))))

ارسال یک نظر