تو فراموش میشی شک نکن.. گیریم که ظرف یکی دو روز نه، یکی دو هفته نه.. در نهایت اما، تو فراموش میشی.. شک نکن!
میبینی دارم فراموش میشم.. کافیه دو هفته نباشم که دیگه یادی ازم نکنی.. درنهایت من، فراموش میشم.. شک نکن!
::
کِسی نـــــی که از م ِ بُپُرسه چهتِن تو
چه بودِن که لاغرته بودی
همیشَه سرت بِی چه زیرن
چشت بِی چه سرخن
گریخُم نَهُندِن.. گریخُم نَهُندِن.. گریــــخُم نَهـُــــــــــــندِن...*
...
* چندروزه درگیرم با سهیل نفیسی و جنوبی خوندنش و شُبنه تنهاییم و گریستنهای نهانیم...
::
بهش شیرینیهای بقچه پیچ تعارف میکنم..
برمیداره و میپرسه: اسم اینا چیه؟؟
-نمیدونم، باقلوا که نیست!
-خب چیه؟
-بقچه!
ابروهاش و میده بالا: یه چی میپرونیا! حالا نخواستم بگم از یه جات درمیاری!
::
مامان هما نشسته و با غصه زل زده بهم... میدونم به چی فک میکنه؛ خودم قبل از اینکه حرفی بزنه میگم: "نه مامان بزرگ! هیچ خبری نیست، هیشکی هم ازم خواستگاری نکرده!"
میاد کنارم میشینه و با لحنی اغواگر میگه:" فاطمه زهرا از پیامبر پرسید کسی هس که زودتر از من بره بهشت؟؟ پیامبر گف آره! یه زنی هس که یه قدم جلوتر از تو میره بهشت.. فاطمه زهرا ناراحت شد(!) پرسید کیه؟! دید یه زنیه که هرشب قبل از اومدن شوهرش همهچی و واسش آماده میکنه، یه چوب هم میذاره کنار سفره (!).. پرسید این چوب چیه؟ گفت واسه وقتی گذاشتم که میخواد من و بزنه(!) دیگه نگرده، این چوب دم دستش باشه (!!!)... تو هم حواست باشه، شوور کردی خوب شوهرداری کن، بهشت زیر پات باشه!
یه جور که بفهمه شاکیم کرده نگاش میکنم و حوصلهم نمیکشه به زبون اشاره بهش بگم چطور شما تاج سر بابابزرگ بودی، حالا به ما که رسید صرف شوهرداشتن باید چوب هم بخوریم! که من برم جهندم! اما نمیخوام این بهشت چوبلازم و! که این روایتها ساخته و پرداختهی ذهن کیه آخه! چیش واست جذابه که واسه نوهت میکنیش تجربه، درس زندگی، که خودت حساس بودی حتی به بالا چشمت ابروگفتنهای شوهرت، که... پوووف! حتی حوصلهم نکشید تو ذهنم باهاش بحث کنم.. فقط نگاش کردم و با لبخند از سرآشتیش، من هم لبخند زدم...
::
روزنامه:
::
پ-ن: من از پذیرفتن هرگونه مسئولیتی درخصوص درست یا غلط نقل شدن ترانههای جنوبی که در بالا آمده، معذورم.. گفته باشم!
::
پایان نامه:
میبینی دارم فراموش میشم.. کافیه دو هفته نباشم که دیگه یادی ازم نکنی.. درنهایت من، فراموش میشم.. شک نکن!
::
کِسی نـــــی که از م ِ بُپُرسه چهتِن تو
چه بودِن که لاغرته بودی
همیشَه سرت بِی چه زیرن
چشت بِی چه سرخن
گریخُم نَهُندِن.. گریخُم نَهُندِن.. گریــــخُم نَهـُــــــــــــندِن...*
...
* چندروزه درگیرم با سهیل نفیسی و جنوبی خوندنش و شُبنه تنهاییم و گریستنهای نهانیم...
::
بهش شیرینیهای بقچه پیچ تعارف میکنم..
برمیداره و میپرسه: اسم اینا چیه؟؟
-نمیدونم، باقلوا که نیست!
-خب چیه؟
-بقچه!
ابروهاش و میده بالا: یه چی میپرونیا! حالا نخواستم بگم از یه جات درمیاری!
::
مامان هما نشسته و با غصه زل زده بهم... میدونم به چی فک میکنه؛ خودم قبل از اینکه حرفی بزنه میگم: "نه مامان بزرگ! هیچ خبری نیست، هیشکی هم ازم خواستگاری نکرده!"
میاد کنارم میشینه و با لحنی اغواگر میگه:" فاطمه زهرا از پیامبر پرسید کسی هس که زودتر از من بره بهشت؟؟ پیامبر گف آره! یه زنی هس که یه قدم جلوتر از تو میره بهشت.. فاطمه زهرا ناراحت شد(!) پرسید کیه؟! دید یه زنیه که هرشب قبل از اومدن شوهرش همهچی و واسش آماده میکنه، یه چوب هم میذاره کنار سفره (!).. پرسید این چوب چیه؟ گفت واسه وقتی گذاشتم که میخواد من و بزنه(!) دیگه نگرده، این چوب دم دستش باشه (!!!)... تو هم حواست باشه، شوور کردی خوب شوهرداری کن، بهشت زیر پات باشه!
یه جور که بفهمه شاکیم کرده نگاش میکنم و حوصلهم نمیکشه به زبون اشاره بهش بگم چطور شما تاج سر بابابزرگ بودی، حالا به ما که رسید صرف شوهرداشتن باید چوب هم بخوریم! که من برم جهندم! اما نمیخوام این بهشت چوبلازم و! که این روایتها ساخته و پرداختهی ذهن کیه آخه! چیش واست جذابه که واسه نوهت میکنیش تجربه، درس زندگی، که خودت حساس بودی حتی به بالا چشمت ابروگفتنهای شوهرت، که... پوووف! حتی حوصلهم نکشید تو ذهنم باهاش بحث کنم.. فقط نگاش کردم و با لبخند از سرآشتیش، من هم لبخند زدم...
::
روزنامه:
- خطاب به کروکودیل: سحر با باد میگفتم حدیث آرزومندی...
- کروکودیل ِ خسته: دهن لقتر از باد پیدا نکردی واسه درددل؟!
- توضیح ِ صحنه: کروکودیل ِ خسته در حال راز و نیاز با آتش!
::
پ-ن: من از پذیرفتن هرگونه مسئولیتی درخصوص درست یا غلط نقل شدن ترانههای جنوبی که در بالا آمده، معذورم.. گفته باشم!
::
پایان نامه:
- امروز کروکودیل در آبهای باور میکنی خودش هم نمیدونه چی؟ شنا کرده بود؟ اصن شنا کرده بود؟؟
27 کروکامنت:
همین دیگه! هی به حرفای مامان هما گوش نکن اینم میشه آخر و عاقبتت!
D:
ما که قید بهشت و مشتقاتش و زدیم! البته اون چوبه رو میذارم کنار سفره ولی برای زدن! نه برای خوردن!!!
ببینم کرو خان (به یاد می لاد) من ظورت چی بود گفتی باد دهن لقه؟! اونوخ کروکودیله با آتیش راز و نیاز می کنه؟! من به شدت معترضم! آتیش سوزنده خطرناک!!!
من که نتونستم اون ترانه رو بخونم !
فکر می کردم روزنامه ی این دفعه ات در خصوص آهنگ سوسن خانوم باشه :))
مامان هما تو دوس دارم
منم مثا ياسمن نتونستم بخونمش
در مورد مامان هم......
جااااان؟
چوب مال قدیما بوده
الان با کمر بند باید زد اونهم نه هر شب
بعضی وقتا اونم فقط برای زهره چشم
اینه رسم شوهر داری. تا کی مقاومت؟...کی میخوان نصیحت بزرگان رو آویزه ی گوشتون کنین؟ ...هان؟
آهااااااااااااااااااای زَََََََََََََََََََ َ َ َن....چوقو کجا گذاشتی؟
یعنی چی؟
واقعاً مامان هما همچین حرفی زده؟
یعنی واقعاً همچین اعتقاداتی وجود داره؟
نه اینکه برام خیلی سنگین باشه.
به وضوح میبینم که دورهی این حرفها تموم شده.
واقعاً تموم شده.
نسل ما و نسل بعد
پیش قراولان دنیای مدرن واقعی هستیم.
این حرفها به ما نمیآد.
در مورد ماجرای بگا یا به گا مهم نفس عمل هست....باقی وسیله است
ولی چسشم من بعد درس می نویسم
:D
حرف میثم رو گوش نکن.اینا همون جماعتی هستن که روز عاشورا توهین میکنن و نمازجمعه رو با کفش میخونن. استغفرولله
با مامان هما صحبت کن من چند جلسه مریم رو بفرستم بیاد پیشش از این روایات براش تعریف کنه بلکه یه خرده آداب و رسوم یاد بگیره
شما دخترای جوان اگه به حرف بزرگتراتون گوش میدادین همه مشکلات جوامع بشری حل میشد.
گوش کن دختر. گوش کن. بنفعته یه عمر تجربه پشتش خوابیده.
اینا همش نکات ریز و ظریف شوهر داریه آبجی.
:D
رضا جان یه بار دیگه بگو چی گفتی!!!!!!!!!!
***
شعرو که نتونستم بخونم ، با اینکه به جنوب نزدیکم !!!
...
درد دل با آتش خیلی باحال بود ، آفرین !!!
...
می گن بهشت شونصد تا در داره ، به مامان همات بگو ما از یه در دیگه می ریم تو !!!!
...
من فراموش می شوم و با من تو هم فراموش می شوی ، چون بخشی از وجود من شده ای !
***
Elham
***
کرو ! پاک از دست رفتی دختر جان ! یه دفعه مرور کن چی نوشتی ؟! مخم گلاب بروت گو..ید...!
اين تيكه چوبش انقد تاثير گذار بود قسمتاي ديگش يادم رفت،دوباره خوندم بازم تاثيرگذار بود بقيش يادم رفت،آقا بهشت نميخواييييم اصلا
سلام ....
بعد مدت ها خوندمت.... لذت بردم مثل همیشه ....
من خیلی با کارای سهیل نفیسی حال میکنم ... تِرَک 8 این آلبوم ترانه های جنوبشو خیلی دوست دارم...
ohum
آدما چی ؟آدما هم میتونن خودشون بهشت رو تحریم کنن خانوم؟
گفتی باد و باعث شعله ور شدن آتش گشتی ، البته در ادبیات باد از نوع طبیعیش مظهر سادگی و به نوعی از بین برنده آلودگیهاس ولی از هر چیزی میتونی استفاده سوء کنی مخصوصا که اگه بادگیر یا مغرض باشه یا نادون که جفتشم باعث خرابی میشه جایه زلالی . بعضی وقتام باد غیر طبیعی تولید میشه مثلا از یک قسمت ساکشن انجام میشه و خروجی بصورت باد خارج میشه که میتونه ساکشن رو مغز یه آدم بی خبر از همه جا باشه و باد از یه ...خارج شه که در اینجا وضو نیز باطل میشه و کفاره جمع واجب عینی
ببین از تجربیات مامان هما استفاده نمیکنی لااقل بیا از تجربیات عروس غزل بانو که اول همه اومده برات کامت گذاشته استفاده کن
اما تو هیچگاه فراموش نخواهی شد
*
*
با همه ی این حرفها مامان هما رو دوست دارم
ای وای چه مامان بزرگی داری....من بودم می گفتم چوب میارم اما واسه زدن
نمی دونم تویه این ازدواج کردن چی پیدا کردن که تا میرسن به آدم میگن خبری نیس؟؟... هنوز تصمیم نگرفتی؟؟....
ما واس اینکه یه کم بیشتر حال کنن هرچی شکستنی هم داریم می زاریم جلو دسشون تازه یه کاری هم می کنم لجش بگیره که بعدان عذاب وجدان پیدا نکنه که چرا الکی زدمش
اين مثال مادربزرگتون اصلاً نظر منو راجع به ازدواج تغيير داد! نزديك بود كه ازدواج كنم! نجاتم دادي!!!
چوب رو خوب اومده مامان بزرگت هی من میگم به مامانم که مامان اینطوریه میگه بشین سر جات
كسي فراموش نمي شه... جايگزين مي شه. فراموش نمي شي تا وقتي يه جايگزين برات بياد... همونطور كه تو هم يه روزي جايگزين شدي.
------------
اين سهيل نفيسي... يه بار رفتيم شمال... ترافيك جاده، منم كه زانوهام مشكل دارن، جنازه بودم. بارون مي يومد و من هم گربه ام! خلاصه اينكه تمام شرايط براي انهدام من مهيا بود. سهيل نفيسي رو گذاشتم و خوابم برد... چه خوابي بود! از اون به بعد توقعم از خوابيدن رفته بالا!
راستي، گول بهشت رو نخور. كروكديل ها روحشون فناپذيره، قيامت ندارن. بزن چشم و چال شوور رو با اون چوب دربيار!
ارسال یک نظر