اینجا حتی آبدارچی شرکت دیکتاتوره! همون طعم بستنی که خودش صلاح بدونه رو به آدم میده!
همه تلاشم و واسه مثبت فکر کردن میکنم..
نه داد زدنهای رییس سر کارمندهای شرکت و جدی میگیرم؛ نه وقتی میفهمم اینجا جز به ایمیل شرکت، به هیچ جای دیگهی این دنیای بدمسسسب مجازی دسترسی نداریم، شاکی میشم!
حتی وقتی فلش مموری و سیدی با پیغام اکسس دینای مواجه میشن هم سعی میکنم بددل نشم..
سیستم دکمه ریاستارت نداره!
به درک!
کیس از پشت خاموش نمیشه!
به جهنم!
تلفنها خط آزاد ندارن!
به فلانم!
احتمالن ایمیلهام چک میشن!
به بهمانم!
احتمالن تلفنها شنود دارن!
به بیسارم!
.
.
موارد ادامه دارن، جایی دیگه ندارم که حوالهشون کنم!
دندهم نرم! کتاب که میتونم بخونم!
::
مامان هما روبروم نشسته و با لبخند نگام میکنه: مادر! حالا که داری ماشین لوکس میگیری، یه شوهر خوب هم بکن!
اگه لوکس اینه! خدا به خوبش رحم کنه..
(البته که تو خدایی)
::
روزنامه:
- خطاب به کروکودیل: چشای تو دنیامه.. نگیر ازم چشمات و..
- کروکودیل خسته: خلاف مقررات شرکته، ردشون کن بیان
- توضیح صحنه: کروکودیل خسته در حال جا زدن چشماش
::
پ-ن: بذا تا دلشون میخواد دسترسیهارو محدود کنن.. دسترسی تو به قلبم نامحدوده
::
پایان نامه:
امروز کروکودیل شنا نکرده بود! دسترسی ها محدود شده بود!
22 کروکامنت:
یه زمانی تو شرکتی کار میکردم که نه تنها بساطهایی شبیه به این رو داشت... حتی پشت سر هر فردی که پشت سیستم بود، حدودا 20-30 سانتیمتر بالاتر، یه دوربین بود که تمام حرکات فرد رو کنترل میکرد...
حالا فکر کن توی اون سالن حدودا 20-25نفر بودیم!
كرو گرچه محتوي به غايت و نهايت به فرم ارجحيت داره، ولي خوب فونت اين پست تاهوما نيست
البته به كُرك پشت ِ لب ِ همه بد خواههات!!
کاشکی منم به اینترنت دسرسی نداشتم
کاشکی منم مدیر عصبانی داشتم
.
.
.
.
ولی مدیر ( هوووق ) جوگیر و تازه به دوران رسیده نداشتم
اگه نرفته بودی الان هم اینترنت داشتی و هم نمی ذاشتی من عصبانی برم و این مرتیکه رو خفه کنم
انگار تا مدیر سر کارمنداش به خاطر حتی ترک دیوار هم که شده، داد نزنه... اسمش مدیر نیست (البته در ایران)
حواله کن عزیرم به آقایون در و همساده.... خودتو عشقه کرو جان
D:
الان بچه های آی تی تون نشستن دارن میگن این وبلاگ رو ببندیم؟؟
بعد اون یکیا میگن نه نه بذار بخندیم.
لووول
اینجا اگه کار آدم تو شرکت های مهم و حسابی باشه اینجوریه.
یعنی الان کارت خیلی مهمه؟ D:
پ.ن دوست داشتنیه خیلی.
یعنی دو تا خط توی این پستت به طرز وحشتناکی هووووووق داشت.
کارم به بیمارستان و بستری کشید!
پ.ن: البته مطمئنم کل پست و محدودیت ها به خاطر همون دو خط نوشته شده بود.
بنام خدا
من در این پست با چند کلمه نا مفهوم مواجه شدم، لطفاً راهنمایی بفرمایید.
میشه بگی ماشین لوکست چیه؟ چون تو داریش ما حداقل اسمشو بشنویم
من جا زیاد دارم واسه حواله دادن می تونم بدم بهت
اول اینکه ماشین لوکست مبارک
دوم اینکه اسم این ماشین لوکستون چی هست حالا؟
سوم اینکه به همون فلان و بیسار و بهمان که نمیزارن تو به دنیای مجازی دسترسی پیدا کنی، همون کتاب رو بخون که از همه این بیتر تره و البته اگه حوصله داشتی و وقت کردی یه کم هم کار کن که ریا نشه
از نظر علمی اعتباری نداره
این چیزهایی که لیست کردی ابدا دیکتاتوری نیست
یه شیوه مدیریتی صحیحه تو جهان سوم
خواهشا اینجا دیگه موندگار شو ، اعصاب من یکی بهم ریخت از بس تغییر شغل دادی
خدا ایشالا نگیرشون ازت برات (سفته نه ها ! )
شرکت ما رو هم تغییر دادن دوربین و میزهای رو به دیوار و از این حرفها
ولی هیچکدوممون به هیچ جامون حساب نمی کنیم و کارهای عادی روزانه ازقبیل اینترنت بازی و وب گردی و تماشای فیلم و کتاب خوندن خودمون رو انجام می دیم
قیافه ی مدیرعامل موقع دیدن فیلمای شرکت دیدنیه
برو تو کار نویسندگی بهتره دیگه اینجوری لازم نیست تو شرکت کار کنی
پی نوشتت خدا بود
همین و داشته باشی کافیه
دوست داشتم، کوتاه و تاثیرگذار بود
آراک...
ماشین جدید مبارک
*
*
کتاب خوندن رو عشق است
قسمت ِ مامان ِ هما با نمك بود كلي
*
ببين دخمل كتاباتو كه مي بري اونجا بخوني با روزنامه جلد كن ، شك دارم چشم ها دنبال ِ تيتر ِ كتابا و محتوياتش نباشه اونجا :دي
مگه شوهر رو می کنن؟!!
ارسال یک نظر